پنجم نوروز ۱۴۰۲

یک خانمی آمده، ظرفها را شسته و الان دارد بقیه کارهای آشپزخانه را انجام می دهد.
همان اول که آمد گفتم دوست ندارم آدم ها با من زیاد صمیمی شوند. گفت خودش هم همین طور است.
من هم مانند خانم عزیزها روی مبل سه نفره در سالن نشسته ام. گاهی کتاب می خوانم، از آن سخیف ها. چند روز است به این کتاب ها کلید کرده ام.
البته وقتی آدمی کتاب گران قدر می خواند، موسیقی گران قدر گوش می دهد و فیلمهای باارزش می بیند، و ردیف سلیقه اش بالاتر می رود، دیگر از این چیزها کیف نمی کند. ردیف و بالابرنده هر شخصی هم برای خودش منحصر به فرد است. هرگز نمی توان فهرست خواندنی و گوش کردنی و تماشایی برای همه مشخص کرد. پیشنهاد بله ولی مطلق نه.
گاه می خوانم و گاهی می نویسم. آدمی که به چیزی عادت کند، خیلی سخت می تواند از آن جدا شود. دلخوشی های من در این دنیا زیادند. چون من یک کمالگرای کلی نگرم ولی خواندن و سپس نوشتن دلخوشی شورانگیز من است. نمی توانم وقتی خیلی شادم بنویسم یا حتی بخوانم. آن وقت ها باید برقصم و شادی کنم. منظورم از رقص، رقص سلولهایم است.
وقت های خیلی ناراحتی هم نه می خوانم و نه می نویسم. یعنی نمی توانم. وقت هایی که حالم معمولی است حس هر دو را دارم.
الان زیاد حوصله آدم ها را ندارم. دوست دارم کتابم را بنویسم. اما راستش این است که چندان حوصله ندارم. وگرنه همین حالا می نشستم و لپ تابم را پهن می کردم و کتابم را تایپ می کردم.
دو روز خانه نشین بودیم. دیروز و امروز. من باز باید از فردا اداره بروم.
باید حال دوستم را بپرسم.
خوابم می آید. چاره داشتم الان می خوابیدم.
مشخص است از اندام این خانم که تا حدی ورزش کار است.
نشسته ام و جفنگ می گویم.
خانم گفت زمانش تمام شده و آرزو کرد راضی باشم. گفتم ولی سرویسها را نشست.
خودش حالم را دید. من واقعن به نیروی کار برای تظافت مدام نیاز دارم.
برای همین شاید الان دارد حمام را می شوید. نمی خواهم به دیگران سخت بگیرم. ولی درخواست من با این قیمت برای انجام کارهایی بود که دیشب در فرم ثبت کردم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

مطالب مرتبط

گزارش روزانه نویسی

کاستارد