توسعه فردی – فانوس آبی – قسمت اول
تقدیم به پسر دلبندم دلخوش به فانوسم مکن اینجا مگر خورشید نیست پیش نویس: این نوشته تغییر خواهد کرد. فانوس آبی ایده های من
تقدیم به پسر دلبندم دلخوش به فانوسم مکن اینجا مگر خورشید نیست پیش نویس: این نوشته تغییر خواهد کرد. فانوس آبی ایده های من
یک گیاه که بیش از نیازش آبیاری شود از بین می رود و نابود می شود، درست مانند وقتی که به گیاه آب نرسد. نتیجه
امروز وقتي از اداره برمي گشتم مردي را زير آفتاب ديدم كه خيال كردم او را مي شناسم. او پشتش به من بود و در
زندگی درس های خیلی عجیبی به من آموخته همان قدر دیوانه کننده همان قدر جادویی زندگی نمونه تمام عیار یک رویای شیرین است. گاهی مانند
بوی چرک و خون از عفونت زخمش زد در بینی ام. یاد روزهای گذشته افتادم، وقتی کودکی هشت ساله بودم، آخرهای هشت سالگی و موشک
من یک زن چهل و یک ساله ام، که هنوز هم می ترسد رانندگی کند. باید به خودم بگویم ترس را رها کن، آخر تو
دیشب به مریم زنگ زدم و گفتم زن حاج محمود هم امروز فوت کرد. گفت امروز نه، دیروز فوت کرده. شب بعدش پیام داد که
کلیه حقوق متعلق به وبسایت لیلاالسادات ازغدی می باشد.
آخرین دیدگاهها